روزهای زندگی

روزهای زندگی

از هر دری سخنی
روزهای زندگی

روزهای زندگی

از هر دری سخنی

شازده کوچولو

روباه:سلام

شازده کوچولو:سلام

صداگفت:من اینجام زیردرخت سیب.

شازده کوچولو:کی هستی تو.؟عجب خوشگلی.

_من یه روباهم.

_بیابامن بازی کن.نمی دونی چقدردلم گرفته.

روباه:نمیتونم باهات بازی کنم.هنوزاهلیم نکردن.

شازده کوچولو آهی کشید:اهلی کردن یعنی چی؟

_تواهل اینجانیستی پی چی میگردی؟

_پی آدما میگردم.نگفتی اهلی کردن یعنی چی؟

روباه:چیزیه که پاک فراموش شده.معنیش ایجادعلاقه کردنه.

_ایجادعلاقه کردن؟

_معلومه.توالان واسه ی من یه پسربچه ای مثل هزارپسربچه ی دیگه.نه من احتیاجی بهت دارم نه تو نیازی

 به من.منم برای تو یه روباهم مثل هزارتا روباه دیگه.اما اگه اهلیم کردی هردومون بهم احتیاج پیدا

 میکنیم.تو برام میون همه ی موجودات عالم یگانه ی جهان میشی ومن برای تو.

_کم کم دارم میفهمم.یه گلی هست که گمونم منو اهلی کرده باشه.

روباه:بعیدنیست.رو این کره ی زمین هزارجور چیز میشه دید.

شازده کوچولو:اوه نه!اون روی کره ی زمین نیست. _رو یه سیاره ی دیگه س؟

_آره.

_........

روباه:زندگیم یکنواخته.من مرغهارو شکار میکنم وآدما منو.همه ی مرغها عین همن ،همه ی آدمها هم.این

 وضع خلق منو کمی تنگ میکنه.اما اگه تو منو اهلی کنی انگار که زندگیمو چراغونی کرده باشی.اونوقت

 صدای پایی رو میشناسم که با هر صدای پای دیگه ای فرق میکنه.صدای پای دیگرون منووادارمیکنه تو

 هفت تا سوراخ قایم شم اما صدای پای تو مثل نغمه ای منو از لونه م بیرون میکشه.تازه،نگاه کن اونجا اون

 گندمزارو میبینی؟برای من که نون نمیخورم چیز بی فایده ایه.اما تو موهات رنگ طلاست.پس وقتی اهلیم

 کردی محشر میشه.گندم که طلایی رنگه منو یادتو میندازه. وصدای باد رو هم که تو گندمزار میپیچه دوست

 خواهم داشت.

خاموش شد ومدت درازی به شازده کوچولو نگاه کرد.اونوقت گفت:اگه دلت میخوادمنو اهلی کن.

_دلم که خیلی میخواد اما وقت ندارم.بایدبرم دوستایی پیدا کنم واز کلی جیزا سردربیارم.

_آدم فقط از چیزایی که اهلی میکنه میتونه سردربیاره.آدما دیگه واسه ...........تواگه دوست میخوای خب

 منو اهلی کن.

شازده کوچولو:خب راهش چیه؟

_بایدخیلی خیلی صبور باشی،اولش یه خرده دورتر از من رو علفها میشینی.من زیرچشمی نیگات میکنم

 وتولام تا کام هیچی نمیگی،چون سرچشمه ی همه ی سوء تفاهم ها زیر سر زبونهاست.عوضش میتونی هر

 روز یه خرده نزدیکتر بشینی.

فردای اونروز شازده کوچولو اومدپیش روباه.

_کاش سرهمون ساعت دیروز اومده بودی.اگه مثلا" سرساعت 4 بیای من از ساعت 3 قندتودلم آب میشه

 وهرچی ساعت جلوتربره بیشتر احساس شادی وخوشبختی میکنم.ساعت 4 که شد دلم بنا میکنه به شور

 زدن ونگرانی.اونوقته که قدر خوشبختیو میفهمم.اما اگه تو وقت وبی وقت بیای من از کجا باید بدونم چه

 ساعتی باید دلمو واسه دیدنت آماده کنم؟...هرچیزی واسه خودش رسم و رسومی داره.....

_...........

به این ترتیب شازده کوچولو روباه واهلی کرد.

لحظه ی جدایی که نزدیک شدروباه گفت:آخ !نمیتونم جلو اشکاموبگیرم.

_تقصیر خودته من که بدت ونمی خواستم،خودت خواستی اهلیت کنم.

روباه:آره همینطوره.

_آخه اشکت داره سرازیر میشه!

_همینطوره.

شازده...:پس این ماجرا فایده ای به حالت نداشته.

روباه:چرا،برای خاطر رنگ گندم.

بعدگفت :برو یه بار دیگه گلهارو ببین تا بفهمی گل تو تو عالم تکه.برگشتنا با هم وداع میکنیم ومن به عنوان

 هدیه رازی و بهت میگم.

شازده کوچولو یه باردیگه به دیدن گلها رفت وبهشون گفت:شما سر سوزنی شبیه گل من نیستید وهنوز

 هیچی نیستید.نه کسی شمارو اهلی کرده نه شما کسی و.!درست همونجوری که روباه من بود مثل صدهزار

 روباه دیگه.اونو دوست خودم کردمو حالا تو عالم تکه.گلها حسابی از رو رفتند.

شازده...:شما خوشگلید اما خالی هستید.نمیشه واستون مرد.بحثی نداره که گل منو هم فلان رهگذر گلی

 میبینه مثل شما.اما اون به تنهایی از همه ی شماسره.چون فقط اونه که آبش داده ام،فقط اونه که زیر

 حبابش گذاشته ام،با سختی واسش حفاظ درست کردمو وچون فقط اونه که حشراتشو کشتم(جزچندتایی که

 باید پروانه میشدن.).چون فقط اونه که پای گله گزاریها وخودنمایی هاش حتی گاهی پی بغ کردنا و هیچی

 نگفتن هاش نشستم.چون اون گل منه.

_وبرگشت پیش روباه:خدانگهدار. _خدانگهدار!..اما رازی که گفتم خیلی ساده س:جزباچشم دل نمیشه هیچی

 و دید.نهادوگوهرو باچشم سر نمیشه دید.

شازده کوچولو:نهادو گوهرو باچشم سرنمیشه دید.

_ارزش گل تو اندازه ی عمریه که پاش صرف کردی.

شازده کوچولو واسه اینکه یادش بمونه ..:به قدر عمری که پاش صرف کردم.

_آدمها این حقیقت وفراموش کرده اند اما تو نباید هرگز فراموشش کنی.تو تا زنده ای نسبت به اونی که

 اهلیش کردی مسئولی.تومسئول گلتی...

شازده کوچولو واسه اینکه یادش بمونه تکرار کرد:من مسئول گلمم.

بابا لنگ دراز عزیزم؛
تمام ِ دلخوشی ِ دنیای من این است که تو ندانی و من دوستت بدارم.
وقتی می فهمی و میرانی ام؛ چیزی درون ِ دلم فرو میریزد... چیزی شبیه غرور.
بابا لنگ دراز عزیزم؛
 لطفاً گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم.
من همین که هستی را دوست دارم ... حتی سایه ات که هیچوقت به آن نمیرسم ...!

خدا رو شکر

جواب رو گرفتیم و نشون دکتر جان دادیم و ایشون هم گفتن که چیزی نیست. ولی گفتن که باید تحت نظر باشی   ادامه مطلب ...

بابا

روز پدر که نزدیک میشه چقدر غم به دلم میشینه.اصلا دوستش ندارم وقتی همه کسم کنارم نیست وقتی پشت و پناهم نیست روز پدر چه معنی میده برام؟ تو این روز آرزو میکنم خدا تموم پدرا رو حفظ کنه و پدرایی که آسمونی شدن بیامرزه  ادامه مطلب ...

همسر نگران حالمه بهش میگم بادمجون بم آفت نداره.ولی خودمم یه کم ته دلم نگرانم.حوصله بدخیم بودنش رو ندارم.هر چند دکتر گفت به احتمال 90 درصد خوش خیمه و چیزی نیست.برادر همسر جان هم که پزشکه بهش گفته  مشکلی نباید داشته باشه.

منم برای تقویت زبانم از طرق سایتهای آنلاین دارم میخونم که هم فکرم مشغول شه هم بیشتر یاد بگیرم.چون یه خوان دیگه هم اونور دارم.

ماشالله از پول گرفتنم که کم نمیذارن.کلاساشم اجباریه باید اونور حتما کلاس بری و کلی پول بدی منم میخونم که حداقل زودتر برم امتحان بدم و خلاص شم.چون بدون این امتحان سر کارم نمیشه رفت و هی باید دغدغه این مسئله رو داشته باشی