روزهای زندگی

روزهای زندگی

از هر دری سخنی
روزهای زندگی

روزهای زندگی

از هر دری سخنی

امتحان

امروز قرار بود به عنوان مدل بچه ها برم آموزشگاه. از صبح حالم دگرگون بود به هر سختی بود خودمو ردیف کردم و رفتم. 

کار 4 تا ازکارآموزا رو راه انداختم و به عنوان مدل ازم بهره بردن.خواهر جان کوچیکه هم طبق معمول باهام همراه بود.در تمام مدارک تخصصی آرایشگری که گرفتم ویا فقط آموزشش رو دیدم این خواهر جان کوچیکه نقش بسزایی داشته و همیشه مثل یه همراه خوب باهام بوده.دیدم یکی از بچه ها در حال دکلره برای هافلایته رفتم کمکش دیدم الان موهای بنده خدا پدرش در میاد چون اون طفلک مدل نداشت فقط روی مدل بقیه تمرین کرده بود.تند تند دکلره کردم.خواهر جان رو خواستن برای مووی لایت برای نجات جانش سریعا این حرکت رو هم انجام دادم تا خواهر جانم کچل نشه.خوبه که ممتحن مثل امتحان من گیر نبود و مدام بالای سر بچه ها نبود.اومدم لباس بپوشم که برگردیم منزل. دیدیم که به جهت کمک رسانی صدامون میکنن.هیچی دیگه مانتو رو دوباره در اوردیم و برای کمک شتافتیم.تا ساعت 3 که اونجا بودیم قشنگ له شدم.دیگه رو پا بند نبودم. ولی خوب مدلا و ممتحن هر دو از کار راضی بودن و دوستان نمره اشون رو گرفتن ان شالله که خدا راضی باشد

رسیدیم له منزل فهمیدیم مامان نی نی به دنبال ما میگرده.ناهاری خوردیم و رفتیم ببینیم که چیکارمون دارن.دختر همسایه یه لحظه از موهای شینیون شده من جا خورد.در همون لحظه خود نی نی رسید و یه کم در اینکه من کی هستم شک کرد و در حال گریختن بود. مامان نی نی اومد و کلی ازم تعریف کرد که به به چه خوشگل شدم و هی تکرار کرد که به به و کلی خوشش اومده بود. از بس که من بچه ساده و بی آلایشی هستم.خلاصه دوباره نی نی رو انداختن تو دامن من.ولی از اونجایی که خواهر خودم پا به ماهه زیاد حوصله اش نمیکشه به یه بهانه ای سریع پسش دادیم.

مامان جانمان رسیدن و کلی به به و چه چه کردن که چه خوشگل شدیم و اینا.بعد از مدتی نی نی مجددا به دامان ما برگشت و نزدیک به دو ساعت اینجا بود و ما سرویس شدیم

یه چند تا عکس هم گرفتیم برای همسر فرستادیم و کلی ذوق از خودش در کرد.

له و په منتظریم تا وقت خواب شده  و ما بتوانیم تا فردا صبح بیهوش شیم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد