روزهای زندگی

روزهای زندگی

از هر دری سخنی
روزهای زندگی

روزهای زندگی

از هر دری سخنی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یادآوری

یه وقتایی که خاطرات رو مرور میکنی.یه چیزایی برات همچنان جای سواله

  ادامه مطلب ...

امتحان

امروز قرار بود به عنوان مدل بچه ها برم آموزشگاه. از صبح حالم دگرگون بود به هر سختی بود خودمو ردیف کردم و رفتم.  ادامه مطلب ...

خواب

امروز به شدت خواب آلوده بودم. اصلا دلم نمیخواست از جام بلند شم.

  ادامه مطلب ...

زنگ زدم فرودگاه برای ارسال وسایلم اطلاعات بگیرم و ببینم چطوری میتونم قبل از خودم بفرستمشون برن.یه استرسی وجودمو گرفت. فکر کنم یه هیجانی هم همراهش بود. احساس میکنم یه عالمه کار دارم که باید انجام بدم و فرصت کمی دارم.حس یه آدمی که میدونه کی قراره بمیره و فرصتی بهش داده شده که کاراشو بکنه رو این روزا قشنگ میتونم درک کنمدیروز داییم میگفت تو بری مامانت خیلی تنها میشه.چون بیشتر از بقیه باهاش بود و خیالش راحت بوده که یکی پیششه.نمیدونم واقعا اینطور خواهد بود یا نه!!