روزهای زندگی

روزهای زندگی

از هر دری سخنی
روزهای زندگی

روزهای زندگی

از هر دری سخنی

یادآوری

یه وقتایی که خاطرات رو مرور میکنی.یه چیزایی برات همچنان جای سواله

  به واسطه یه سایت با یه آقای محترمی آشنا شدم.(نمیدونم چرا اوایل ازش خیلی حساب میبردم و میترسیدم.شاید بخاطر عکس پرسنلی جدیش بود). با هم گاهی صحبت میکردیم.چت میکردیم.یه وقتایی دو سه ماهی ازش خبری نبود باز خودش سر و کله اش پیدا میشد و این رابطه بودن نبودنش 6 سال ادامه داشت البته فقط  تلفنی و چتی و اصلا همدیگه رو ندیده بودیم. تا زمانیکه با همسر آشنا شدم و اعلام کردم قصد ازدواج دارم و ایشون بسیار جا خورد و در حالت شوک گفت من میخواستم بیام خواستگاریت و قطع کرد و تمام!!!!

آیا توی این مدت تصمیم نداشت و یهویی حس کرد تصمیم به ازدواج داره؟اگر قصد ازدواج داشت چرا اینهمه مدت هیچ اشاره ای نکرد و ساکت بود؟

آیا من ضامن حس خاموشش بودم که تا اون لحظه صداش در نیومده بود؟ نمیدونم چرا من تا یه مدت بعدش احساس عذاب وجدان داشتم؟بخاطر احساس و تمایلی که اون داشت و مطرح نکرده بود و من بواسطه افراد یلخی که دیده بودم اصلا فکر نمیکردم که این یکی جدیتی داشته باشه و منم بهش جدی فکر نمیکردم؟ واقعا مسخره است


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد