یه وقتایی که خاطرات رو مرور میکنی.یه چیزایی برات همچنان جای سواله
به واسطه یه سایت با یه آقای محترمی آشنا شدم.(نمیدونم چرا اوایل ازش خیلی حساب میبردم و میترسیدم.شاید بخاطر عکس پرسنلی جدیش بود). با هم گاهی صحبت میکردیم.چت میکردیم.یه وقتایی دو سه ماهی ازش خبری نبود باز خودش سر و کله اش پیدا میشد و این رابطه بودن نبودنش 6 سال ادامه داشت البته فقط تلفنی و چتی و اصلا همدیگه رو ندیده بودیم. تا زمانیکه با همسر آشنا شدم و اعلام کردم قصد ازدواج دارم و ایشون بسیار جا خورد و در حالت شوک گفت من میخواستم بیام خواستگاریت و قطع کرد و تمام!!!!
آیا توی این مدت تصمیم نداشت و یهویی حس کرد تصمیم به ازدواج داره؟اگر قصد ازدواج داشت چرا اینهمه مدت هیچ اشاره ای نکرد و ساکت بود؟
آیا من ضامن حس خاموشش بودم که تا اون لحظه صداش در نیومده بود؟ نمیدونم چرا من تا یه مدت بعدش احساس عذاب وجدان داشتم؟بخاطر احساس و تمایلی که اون داشت و مطرح نکرده بود و من بواسطه افراد یلخی که دیده بودم اصلا فکر نمیکردم که این یکی جدیتی داشته باشه و منم بهش جدی فکر نمیکردم؟ واقعا مسخره است