روزهای زندگی

روزهای زندگی

از هر دری سخنی
روزهای زندگی

روزهای زندگی

از هر دری سخنی

خوبی؟ "  از آن سوالهایی مبهم است . از آن سوالهایی که پشتش یک دنیا تعبیر و معنی دارد .یعنی از آن سوالهایی ست که خیلی مهم است چه کسی از تو میپرسد .

مثلا زیور خانم ، زن حسن آقای بقال ، وقتی از آدم میپرسد خوبی؟ برایش مهم نیست تو خوبی یا نه . فقط میخواهد چند لحظه تو را معطل کند که حسابی وراندازت کند تا فردا که با صغری خانم مشغول چانه زنی ست ، حرفی داشته باشد برای گفتن که : دختر فلانی را دیدم امروز ، ماشااله چه بزرگ شده . شوهر نکرده ؟

یا مثلا همکلاسی ات وقتی میپرسد خوبی؟ کاری به خوب بودن یا نبودنت ندارد .فقط میخواهد  قبل از آنکه توی رویت دربیاید که فلان جزوه را بده ، حرفی زده باشد .

آدمهایی هم هستند که سال به دوازده ماه خبری از آنها نمیشود .اما یک شب بی هوا می بینی پیام دادند :سلام . خوبی؟

اینطور وقتها بهتر است فقط بگویی ممنون ! چون اینها هم ، اصل حالتان برایشان مهم نیست . پیام بعدی شان حاکی از " یه زحمتی برات داشتم " است !

یک عده از دوستان هم هستند که ارتباطتان حتی ممکن است روزانه باشد "خوبی؟"  را بارها بشنوید اما اینها هم چندان فرقی برایشان ندارد که تو خوبی یا نه . در واقع دور و برشان تنها گوش شنوا تو هستی .اما کافیست خوب نباشی ، تلفن را برداری و شماره اش را بگیری و او تا ساعتها و یا حتی روزها بعد دیدن miss call تو زنگ نزند بگوید "خرت به چند ؟ کاری داشتی ؟"   تا باز خودش نیاز به گوش شنوا پیدا کند

اما میان اینهمه "خوبی؟" که هر روز از کلی آدم میشنوید بعضی ها رنگ دیگری دارد . همانهایی که اگر در جوابشان بگویی " ممنون " برمی دارند میگوید : " ممنون که جواب " خوبی ؟ " نیست

همانهایی که وقتی شروع به حرف زدن میکنند بین "سلام خوبی؟" با جمله بعدیشان کلی فاصله می افتد . فاصله ای که پر شده از حرفهای تو که : نه ، خوب نیستم که نمی دانم چه مرگم است ، که حالم گرفته است ؟ که حواست به من هست ؟ باور کن دلم دارد می ترکد !

و بعد چشم باز میکنی و می بینی ساعتها گذشته و تو همه خوب نبودنهایت را به او گفتی و او حالا ، دوباره می پرسد : " خوبی؟"

و تو اینبار با خیال راحت میگویی :خوبم ...

این آدمها ..

این آدمها ..، .

اگر از این آدمها دو و برتان هست، یادتان باشد که خودشان مدت هاست منتظر شنیدن یک " خوبی؟" واقعی هستند .

راستی ...! خوبی؟

دو حرفی است : من و تو ، سوال هشت عمودی.......
نگو که ما ست جوابش ، تو هیچوقت نبودی !!!


دوازده افقی ، رنگ چشم ؟ من بنویسم -
... سیاه ؟ سبز ؟ چه رنگی ست پشت عینک دودی ؟


چه خالی اند ببین خانه های کوچک جدول !
درست مثل همان روزها که خانه نبودی !


چه پنج حرفی سختی ! نوشته : حس زنانه
و من به یاد تو شاید ، نوشته ام که حسودی!!

امتحان

امروز قرار بود به عنوان مدل بچه ها برم آموزشگاه. از صبح حالم دگرگون بود به هر سختی بود خودمو ردیف کردم و رفتم.  ادامه مطلب ...

خواب

امروز به شدت خواب آلوده بودم. اصلا دلم نمیخواست از جام بلند شم.

  ادامه مطلب ...

زنگ زدم فرودگاه برای ارسال وسایلم اطلاعات بگیرم و ببینم چطوری میتونم قبل از خودم بفرستمشون برن.یه استرسی وجودمو گرفت. فکر کنم یه هیجانی هم همراهش بود. احساس میکنم یه عالمه کار دارم که باید انجام بدم و فرصت کمی دارم.حس یه آدمی که میدونه کی قراره بمیره و فرصتی بهش داده شده که کاراشو بکنه رو این روزا قشنگ میتونم درک کنمدیروز داییم میگفت تو بری مامانت خیلی تنها میشه.چون بیشتر از بقیه باهاش بود و خیالش راحت بوده که یکی پیششه.نمیدونم واقعا اینطور خواهد بود یا نه!!